چند روایت معتبر مادرانه

به گزارش یزد بلاگ، می گفت داشتم شیرت می دادم. زنگ خانه را زدند. دایی علی از جبهه آمده بود، بوس و بغل و خوشامد گویی که می نمایند، دایی علی اولین بار من را می بیند. بغلم می نماید. بعد می گوید اگر امام بگوید حامدت را بده، می دهی ببرمش جبهه؟ گفتم: می دهم ولی تا صبح بالای سرت اشک می ریختم. پسرم بودی... .

چند روایت معتبر مادرانه

از پروفایل ما وبلاگ بخار دیدن نمایید.

از کرمان که می رفتیم بم، غروب ها نرسیده به بم، چراغ های شهر پدیدار می شد. توی عالم هفت هشت سالگی می پرسیدم چراغ خانه ما کدام است؟ می گشت چراغ سبز امامزاده اسیری را پیدا می کرد و می گفت آن چراغ خانه مان است. من عظیم شدم و بعدها فهمیدم ما هر وقت به کرمان می رفتیم چراغ های خانه مان را خاموش می کردیم و مادرم قشنگ ترین و نورانی ترین دروغ جهان را می گفته که چراغی در دلم روشن بماند.

زلزله که شد از همه بریدم. یک چادر زدم توی حیاط یک مدرسه با یک فرغون کتاب. چونان رسولی به وهم بعثت در غاری برزنتی. صدا بلند کرد مهمان نمی خواهی ؟ جز او هر که بود بی محلی اش می کردم. آمد و گفت چه مرگت است؟ گفتم جهانیم تمام شده. گفت: خدا خدا کهنه خداست. اگر قرار بود جهان تمام گردد باید وقت شکافتن فرق علی تمام می شد و سربریدن پسرش... سر پسرش به نیزه ها بود و گنجشک ها تخم گذاشتند و بزها زاییدند و کرم ها پروانه شدند... شکیبا باش و شاکر... می توانست از این بدتر باشد. مادرم جبرئیل شده بود با آیه هایی که توصیه می کرد به صبر و شکر... فرشته ای که بال هایم را بازسازی کرد و از غار زدم بیرون برای رسالتی که گفته بود... .

این یک سال کرونا هنوز جرات نکرده ام بغلش کنم. دو سه بار رفتم کرمان و از دور دیدمش... . دلم لک زده برای بوسیدن دست هایش. دو سه ماهی یک بار عرق نعنایی، شوید خشکی و برگه زردآلویی چیزی برایمان پست می نماید تهران. زنگ زدم می گویم مادر من این چه کاری است می کنی؟ همین جا همه چی هست، زحمت می گردد برایتان و جوابش رقیقم کرد. گفت پسرجان بگذار فکر کنم هنوز به دردتان می خورم. هنوز به کارتان می آیم و هنوز مفیدم و هر بار با این جمله اش فکر می کنم بغض حلقم را خنج می اندازد.

مادر همین است. معنای و تجسد و تجسم عشق است. بی مزد و منت و توقع عشق می ورزد و هیچ نمی خواهد. هیچ وقت دستش با قابلمه نمی سوزد. هیچ وقت ته دیگ ماکارونی دوست ندارد. هر وقت ته دیگ سیب زمینی کم باشد رژیم دارد. شب چراغ ها را او خاموش می نماید و صبح سماور را او روشن. نوشتن از مادر برای همه سخت است.

در ایام تولد مهربان ترین مادر جهان سخت تر. شب میلاد است. روضه برایتان نمی خواهم بخوانم. شما یک چای بریزید برای خودتان شب عیدی کامتان تلخ نگردد. من خودم تنهایی به آن مادر

18 ساله فکر خواهم کرد... .

منبع: حامد عسگری - فرهنگ و ادب / روزنامه خبرنگاران

منبع: جام جم آنلاین
انتشار: 14 اسفند 1399 بروزرسانی: 14 اسفند 1399 گردآورنده: yazdblog.ir شناسه مطلب: 3325

به "چند روایت معتبر مادرانه" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "چند روایت معتبر مادرانه"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید